۱۳۸۸ مهر ۱, چهارشنبه

«در دفاع از انديشه، نه در دفاع از ماركس» يا «با اندكي تسامح و تساهل مي‌توان گفت كه ...»

«در دفاع از انديشه، نه در دفاع از ماركس» يا «با اندكي تسامح و تساهل مي‌توان گفت كه ...»

آقاي دكتر صادقِ زيبا‌كلام در مطلبي با عنوانِ «احمدي‌نژاد در نيويورك» كه در ضميمه‌ي روزنامه‌ي «اعتماد»ِ 31 شهريورِ 88 هم چاپ شده است، در‌خلالِ تحليلِ‌شان در‌موردِ نحوه‌ي تفكّرِ احمدي‌نژاد گفته‌اند: «... يک قرن و اندي قبل از احمدي نژاد کارل مارکس فيلسوف و انديشمند بزرگ آلماني سنگ بناي جهان بيني را گذاشت که با اندکي تسامح و تساهل، خشت زيربناي جهان بيني احمدي نژاد و احمدي نژادها را امروزه تشکيل مي دهد...» مي‌توان گفت - با اندکي تسامح و تساهل البتّه- ايشان تفكّر و رفتارِ احمدي‌نژاد را ادامه‌ي انديشه و جهان‌بينيِ كارل ماركس دانسته‌اند يا به عبارتي ديگر - باز هم با اندکي تسامح و تساهل البتّه- ايشان نتيجه‌ي تفكّرِ ماركس را احمدي‌نژاد و احمدي‌نژاد‌ها دانسته‌اند يا ... چرا با - حتّا اندکي- تسامح و تساهل سخن بگويم؟ همان چيزي را كه گفته‌اند، گفته‌اند ديگر.
نكته‌اي كه در ذهنِ پرسش‌گرِ مخاطبِ فضولي چون من شكل مي‌گيرد، اين است كه: «آقاي دكتر با چه مقدّماتي به چنين نتيجه‌اي رسيدند؟» و سپس اين‌كه «آيا اين مقدّمات (و احيانن وجوهِ شباهت) براي گرفتنِ چنين نتيجه‌اي كافي‌ست؟» با اندکي تسامح و تساهل مي‌توان حدس زد كه آقاي دكتر در پاسخ به سؤالاتي از اين دست خواهند گفت: « با اندکي تسامح و تساهل، بله.» و اگر ادامه دهيم اين شيوه‌ي تسامح‌گر و تساهل‌گراي‌مان را، دير و دور نيست كه با اندکي تسامح و تساهل بتوانيم بگوييم انديشه مرده است!
آقاي دكتر زيبا‌كلام يكي از انديشه‌مندانِ اين مملكت است (نمي‌خواهم با اندکي تسامح و تساهل از واژه‌ي «روشن‌فكر» استفاده كنم.) امّا اين چه نحوه‌ي نتيجه‌گيري‌ست كه انديشه‌مندِ جامعه‌ي ما در برخورد با مسأله در پيش گرفته است؟ يك‌هو در‌ميانِ مطلبي در‌موردِ احمدي‌نژاد، پاي ماركس را از يك قرن و اندي قبل به ميان مي‌كشد و در يك جمله، تسامح‌گرانه و تساهل‌گرايانه - بگذاريد بي‌رو‌در‌بايستي بگويم- مي‌ريند به منظومه‌ي فكريِ او و وقت و اعصابِ مخاطب. به چه منظوري؟ نمي‌دانم. شايد، شايد، شايد «ارضاءِ هيستريِ چپ‌ستيزي»ِ‌اش. حدِّ‌اقل من كه قرينه‌ي ديگري نيافتم. شما اگر يافتيد، مرا هم خبر كنيد. نمي‌دانم، آخر چه ربطي به ماركس داشت آن‌چه آقاي دكتر سر‌گرمِ گفتن‌اش بود؟ احمدي‌نژاد را چه نسبتي‌ست با ماركس؟ يا بهتر است اساسن بپرسم: انديشه را چه نسبتي‌ست با تسامح و تساهل؟ كه هر چه دلِ‌مان خواست بگوييم و يك «با اندکي تسامح و تساهل» بگذاريم جلوي‌اش؟ با انديشه‌ي ماركس مخالف‌ايد؟ معتقد‌يد احمدي‌نژاد ادامه و نتيجه‌ي ماركس است؟ بسيار خب، بياببد شرح دهيد وجوهِ اشتراكِ اين دو را و بسنجيد آن‌ها را با وجوهِ افتراقِ‌شان و ... اين است برخوردِ مسؤولانه با حوزه‌ي انديشه. نه، جنابِ آقاي دكتر! انديشه «تسامح و تساهل»‌بردار نيست، حتّا اندكي. اين قدر ول‌انگارانه و ولنگ و واز برخورد كردن با انديشه راه به تركستان مي‌برد. و‌گر‌نه خيلي كارِ دشواري نيست اين‌كه مثلن با چند وجهِ شباهت (كه قطعن وجود دارد)، قسمت‌هايي از انديشه‌ي آقاي دكتر زيبا‌كلام را وصل كنيم به تفكّر و رفتارِ مثلن موسوليني يا هيتلر و بعد احمدي‌نژاد را هم با اندكي (واقعن اندکي) تسامح و تساهل پيوند بزنيم به همان‌ها و آن‌وقت ببينيم كه احمدي‌نژاد به ماركس نزديك‌تر است يا به خودِ جنابِ دكتر. اصلن چرا راهِ دور برويم؟ مگر وجوهِ شباهت ميانِ خودِ‌شان كم است كه بخواهيم پاي موسوليني و هيتلر يا هر كسِ ديگري را وسط بكشيم؟
چه چيز‌هايي باعث مي‌شود ما به چنين شيوه‌اي در انديشيدنِ‌مان برسيم؟ من فكر مي‌كنم چند علّت‌اش اين‌ها باشد: كافي‌ست كمي آب را گِل‌آلود ببينيم و خطرِ حتميِ وجودِ دشمني مشترك جامعه را در وحشت فرو برده باشد و پيشِ خود بيانديشيم كه در اين شرايط كسي يقه‌ي ما را نخواهد گرفت و كمي هم (به دلايل و بهتر بگوييم علّت‌هايي كه بايد - در روان‌شناسي و روان‌پزشكي احتمالن- بررسي شود) با مسأله تقليل‌گرايانه (يا همان «با اندكي تسامح و تساهل) برخورد كنيم، آن‌وقت هر نتيجه‌اي - حتّا اگر اين نتيجه قادر باشد مرغِ پخته را نيز روده‌بُر كند-، مي‌شود گرفت. و جنابِ آقاي دكتر گويا شرايط را فراهم ديده‌اند.
نه جنابِ آقاي دكتر! با اندكي تسامح و تساهل مي‌شود گفت ... مي‌شود حرف‌هايي زد كه به دلايلِ زيادي بهتر است نزنم. بهتر است عصبانيّت‌ام را كنترل كنم. بهتر است خودِ‌مان را - به دلايلِ زيادي- كنترل كنيم، آقاي دكتر.

«مقدادِ گلشني»

۱۳۸۸ شهریور ۱۹, پنجشنبه

امید

هر چند من ندیده‌ام این کور ِ بی‌خیال
این گنگ ِ شب که گیج و عبوس است -
خود را به روشن ِ سحر
نزدیک‌تر کند،
لیکن شنیده‌ام که شب ِ تیره - هرچه هست -
آخر ز تنگه‌های ِ سحرگه گذر کند...

احمد شاملو

۱۳۸۸ مرداد ۱۶, جمعه

مقاله‌ای از مراد فرهادپور

این مقالهٔ عالی از مراد فرهادپور را حتماً بخوانید: پنج چیزی که باید دربارهٔ این جنبش بدانیم
من بند سوم مقاله را بسیار پسندیدم.

۱۳۸۸ تیر ۲۲, دوشنبه

ژیژک و ایران

مقاله‌ی ژیژک را خواندم. در روزگارِ رکود و – رک‌تر بگویم- نبودِ تحلیلِ سیاسی و نومیدیِ احتمالی‌ای که دامنِ فکر و احساس و ... دامنِ وجودِ‌مان را ممکن است بگیرد، اگر نگویم «فوق‌العادّه است، محشر است، غوغا‌ست»، غنیمتی‌ست لا‌اقل. به‌نظرِ من فوق‌العادّه است، غوغا‌ست، محشر است؛ تو هم غنیمت‌اش بدان و بخوان، لا‌اقل!
اصلِ مطلب را از این‌جا گرفته‌ام و با کمی ویرایش (فنّی) به شب‌پا و هامون منتقل کرده‌ام.
باز هم در‌خواست می‌کنم: بیایید گفت‌و‌گو کنیم؛ «باز‌سازی».

آیا گربه به درّه سقوط خواهد کرد؟
نوشته‌ی اسلاوی ژیژک

هنگامی‌که حکومتی خود‌کامه به بحرانِ آخرینِ خود نزدیک می‌شود، مراحلِ اضمحلال‌اش قاعدتن در دو مرحله اتّفاق می‌افتد. پیش از فرو‌پاشیِ نهایی، گسستگیِ اسرار‌آمیز به‌وقوع می‌پیوندد: به‌یک‌باره مردم در‌می‌یابند که بازی تمام شده است. آن‌ها دیگر به‌سادگی نمی‌ترسند. ماجرا فقط این نیست که رژیم مشروعیّت‌اش را از دست می‌دهد، بلکه اعمالِ قدرت‌اش به‌خودیِ‌خود به‌عنوانِ واکنشی از‌سرِ نا‌توانی و ترس تعبیر می‌شود. همه‌ی ما با این صحنه‌ی کلاسیکِ کارتونی آشنایی داریم: گربه به پرت‌گاهی می‌رسد، امّا به راه رفتن‌اش ادامه می‌دهد و این حقیقت را که دیگر زمینی زیرِ پای‌اش نیست، نا‌دیده می‌گیرد. فقط هنگامی افتادن‌اش آغاز می‌شود که به پایین نگاه می‌کند و ژرفای درّه را می‌بیند. رژیمی که اقتدارش را از دست می‌دهد، شبیهِ همان گربه‌ی بالای پرت‌گاه است: برای افتادن فقط کافی‌ست که یادش بیاندازید به پایین نگاهی بیاندازد...
در کتابِ «شاهِ شاهان» که شرحِ کلاسیکی از انقلابِ خمینی‌ست، «ریژارد کاپوشینسکی» لحظه‌ی دقیقِ این گسست را نشان می‌دهد: بر سرِ چهار‌راهی در تهران، هنگامی‌که پلیس بر سرِ تظاهر‌کننده‌ای داد کشید که حرکت کند و او از جای‌اش تکان نخورد، پلیسِ شرمنده صرفاً از خیرِ او گذشت. یکی- دو ساعت بعد همه‌ی تهران این داستان را می‌دانستند و اگر‌چه درگیری‌های خیابانی هفته‌های متمادی ادامه داشت، همه به‌نوعی می‌دانستند که بازی دیگر تمام شده است. آیا اکنون هم اتّفاقِ مشابهی در حال وقوع است؟
روایت‌های مختلفی از اتبفاقاتِ تهران وجود دارد: برخی در این اعتراضات اوجِ «حرکتِ اصلاح‌گرایانه»‌ی هوا‌دارِغرب را می‌بینند که در همان جهتِ انقلاب‌های «نارنجی» در اوکراین، گرجستان و غیره بود؛ واکنشی سکولار به انقلابِ خمینی. ایشان این اعتراضات را به‌عنوانِ نخستین گام‌ها در‌جهتِ ایرانی جدید، سکولار و لیبرال‌دموکرات می‌بینند که از بنیاد‌گراییِ اسلامی آزاد شده است. این تعبیراز سوی شکّاکانی خنثا می‌شود که باور دارند احمدی‌نژاد واقعن برنده شده است: «او صدای اکثریّت است، در حالی که هوا‌دارانِ موسوی از میانِ طبقه‌ی متوسّط و فرزندانِ ناز‌پرورده‌ی آنان می‌آیند.» به‌طورِ خلاصه می‌گویند: «بیایید توهّم‌ها را به کناری بگذاریم و با این حقیقت رو‌به‌رو شویم که با احمدی‌نژاد، ایران رییس‌جمهوری دارد که لایقِ آن است!» در مرحله‌ی بعد، کسانی هستند که موسوی‌ای را به‌خاطرِ تعلّق‌اش به نظامِ روحانیِ حاکم رد می‌کنند که تنها قیافه‌ی ظاهری‌اش از احمدی‌نژاد بهتر است: «موسوی هم قصد دارد برنامه‌ی انرژیِ هسته‌ای را ادامه بدهد، مخالفِ به رسمیت شناختنِ اسرائیل است، به‌علاوه به‌عنوانِ نخست‌وزیر درسال‌های جنگ با عراق از حمایتِ کاملِ خمینی بر‌خوردار بوده است.
دستِ آخر، غم‌انگیز‌ترینِ این مواضع متعلّق به «چپ‌گرایانِ» طرف‌دارِ احمدی‌نژاد است. مهم‌ترین مسأله برای ایشان استقلالِ ایران است. احمدی‌نژاد برای این پیروز شد که برای استقلالِ کشور ایستادگی کرد، فسادِ نخبگانِ سیاسی را نشان داد و سرمایه‌ی نفت را در‌جهتِ ارتقای در‌آمدِ اکثریّتِ فقیر به‌کار برد. احمدی‌نژادِ واقعی این است - یا اقلّن به ما این‌گونه می‌گویند- که زیرِ تصویرِ متحجّر و منکر هولوکاست که رسانه‌های غربی از او ساخته‌اند، ‌پنهان است. بر‌اساسِ این دید‌گاه، آن‌چه اکنون در ایران در حالی وقوع است، تکرارِ واقعه‌ی برکناریِ مصدّق در ۱۹۵۳ است (کودتایی با خرجِ غربیان علیه رییس‌جمهورِ مشروع و قانونی). مشکلِ این دید‌گاه فقط انکارِ مستندات نیست. مشارکتِ بالای راًی‌دهندگان از میزانِ معمولِ ۵۵ درصد به ۸۵ درصد را فقط می‌توان به‌عنوان «رأیِ اعتراضی» تعبیر کرد. به‌علاوه،‌ این دید‌گاه عدمِ درکِ خود را از نمایشِ اصیلِ اراده‌ی مردم به‌نمایش می‌گذارد و قیّم‌مآبانه می‌پندارد که برای ایرانیانِ عقب‌مانده همان احمدی‌نژاد مناسب است (این‌ها هنوز آن‌قدر به بلوغ نرسیده‌اند که چپ سکولار بر ایشان حکومت کند.)
این روایت‌ها - با‌وجودِ تعارضاتِ شدیدی که با هم دارند- همگی بر‌اساسِ محورِ تقابل بینِ تندرو‌های اسلامی با اصلاح‌گرایانِ لیبرالِ غرب‌گرا بنا شده‌اند. به همین دلیل است که نمی‌توانند جای‌گاهِ موسوی را تعیین کنند. آیا بالاخره موسوی اصلاح‌طلبی با پشتوانه‌ی غرب است که به‌دنبالِ آزادیِ فردیِ بیش‌تر و بازارِ آزاد است، یا عضوی از نظامِ روحانیِ حاکم که نهایتنً پیروزی‌اش هیچ تأثیرِ جدی‌ای در تغییرِ طبیعتِ رژیم ندارد؟ چنین نوساناتِ فاحشی در این تحلیل‌ها نشان‌گرِ آن است که همگی از درکِ طبیعتِ حقیقیِ این اعتراضات عاجزند.
رنگِ سبزی که هوا‌دارانِ موسوی اختیار کرده‌اند، فریاد‌‌های الله اکبری که از پشتِ‌بام‌های تهران در تاریکیِ شب طنین‌انداز می‌شود، ... به‌وضوح نشان می‌دهد که ایشان این عملِ خود را تکرارِ انقلابِ ۱۹۷۹ خمینی می‌دانند؛ ‌بازگشت به ریشه‌های آن و شرایطِ پیش از انحرافِ انقلاب. این بازگشت تنها شاملی برنامه‌ها نمی‌شود؛ حتّا بیش از آن شیوه‌ی فعّالیّتِ جمع را مدِّ نظر دارد: اتّحادِ راسخِ مردم، اتّفاقِ نظر و یک‌پارچگیِ فرا‌گیرِ‌شان، خود‌سازمان‌دهیِ ابتکاریِ‌شان، شیوه‌های فی‌البداهه‌ی‌ برگزاریِ اعتراضاتِ‌شان، ترکیبِ منحصر‌به‌فردِ خود‌انگیختگی و نظمِ‌شان یا آن راه‌پیماییِ تهدید‌آمیزِ هزاران‌هزارِ‌شان در کمالِ سکوت. ما این‌جا با خیزشِ مردمیِ اصیلی از طرف‌دارانِ مغبون‌شده‌ی انقلابِ خمینی سر‌و‌کار داریم.
چندین پیامدِ مهم از این دید‌گاه نتیجه می‌شود: نخست؛ ‌احمدی‌نژاد قهرمانِ اسلام‌گرایانِ فقیر نیست، بلکه یک پوپولیستِ واقعن فاسدِ اسلامو‌فاشیست است؛ یک برلوسکونیِ ایرانی که ترکیبِ رفتار‌های دلقک‌‌مآبانه و اقتدار‌گراییِ سیاسیِ ظالمانه‌اش حتّا اکثرِ آیت‌الله‌ها را هم معذّب می‌کند. نان پخش کردن‌های عوام‌فریبانه‌اش به فقرا نباید ما را بفریبد. پشتِ سرِ او نه‌فقط سازمان‌های سرکوب‌گرِ پلیس و دستگاه‌های بسیار‌غربی‌شده‌ی روابطِ عمومی، بلکه یک طبقه‌ی تازه‌به‌دوران رسیده‌ی ثروت‌مندِ قوی ایستاده که در نتیجه‌ی فسادِ رژیم به‌وجود آمده است (سپاهِ پاسدارانِ ایران نیروی شبهِ‌نظامیِ طبقه‌ی کار‌گر نیست، بلکه نهادی فوق‌العاده فاسد و قدرت‌مند‌ترین مرکزِ ثروت در کشور است.)
ثانیَن، باید بتوان تفاوتی مشخّص میانِ دو کاندیدای اصلیِ مقابلِ احمدی‌نژاد، یعنی مهدیِ کرّوبی و موسوی، قائل شد: کرّوبی عملن یک اصلاح‌طلب است. او اساسن نسخه‌ی ایرانی‌ای از هویّتی سیاسی را ارئه می‌دهد که به همه‌ی گروه‌ها قولِ مساعدت می‌دهد. موسوی کاملن با او متفاوت است:‌ نامِ او مترادفِ باز‌دمیدن در رؤیایی عمومی‌ست که انقلابِ خمینی را به پیروزی رساند. حتّا اگر این رؤیا یک «آرمان‌شهر» بود، باید در آن، آرمان‌شهرِ اصیلِ انقلاب را جست‌و‌جو کرد. این بدان معنی‌ست که انقلابِ ۱۹۷۹ خمینی را نمی‌توان به جریانِ تند‌روِ اسلام‌گرایی که قدرت را در دست دارد، تقلیل داد (این انقلاب بسی فرا‌تر از آن بود.) اکنون زمانِ به‌یاد آوردنِ شور و شوقِ باور‌نکردنیِ سالِ اوّلِ پس از انقلاب است، به‌همراهِ انفجارِ نفس‌گیرِ خلّاقیتِ سیاسی و اجتماعی، تجربه‌های تشکیلاتی و بحث‌های میانِ دانش‌جویان و مردمِ عادّی. این حقیقت که چنین انفجاری باید خاموش می‌شد، گواهِ آن است که انقلابِ خمینی واقعه‌ی سیاسیِ اصیلی بود؛ «گشایش»‌ی موقّتی که نیرو‌های بی‌سابقه‌ی تغییرِ اجتماعی را آزاد می‌ساخت، لحظه‌ای که در آن «هر‌چیز ممکن به‌نظر می‌رسید.» آن‌چه به‌دنبالِ آن واقع شد، بسته‌شدنی تدریجی بود که از‌طریقِ به‌دست گرفتنِ کنترلِ سیاسی توسّطِ نظامِ اسلامی حاصل شد. به‌زبانِ فرویدی‌ باید گفت حرکتِ اعتراضیِ این روز‌ها «بازگشتِ سرکوب‌شد‌گانِ» انقلابِ خمینی‌ست.
و دستِ آخر، این بدان معنا‌ست که در اسلام پتانسیلی حقیقی وجود دارد. برای یافتنِ اسلامی «خوب» لازم نیست به قرنِ دهم باز‌گردیم؛ آن را همین‌جا در‌مقابلِ چشمانِ‌مان می‌توانیم ببینم.
آینده نا‌مشخّص است. بسیار ممکن است آنان که بر اریکه‌ی قدرت‌اند، جلوی انفجارِ توده‌ها را بگیرند و گربه‌ی ما هم به قعرِ درّه سقوط نکند و دو‌باره خود را بر زمینِ استوار بیابد. در هر صورت، رژیمِ ایران دیگر نه همان رژیمِ قبلی، که قدرتِ خود‌کامه‌ی فاسدی میانِ بقیه خواهد بود. نتیجه هر چه شود، بسیار مهمّ است که به‌خاطر بسپاریم که هم‌اکنون شاهدِ واقعه‌ی‌ عظیمِ رهایی‌بخشی هستیم که در قالبِ جدال میانِ لیبرال‌های غرب‌گرا و بنیاد‌گرایانِ ضدِّ‌غرب نمی‌گنجد. اگر واقع‌بینیِ منفی‌نگرِ‌مان سبب شود ظرفیتِ درکِ بُعدِ رهایی‌بخشیِ آن را از‌دست بدهیم، باید گفت که ما در غرب عملن در‌حالِ ورود به دوره‌ی پسا-دموکراتیکی هستیم که در آن به انتظارِ احمدی‌نژادِ خودِ‌مان نشسته‌ایم. ایتالیایی‌ها اکنون نامِ او را می‌دانند: برلوسکونی. سایرین هم در صف منتظرند.

۱۳۸۸ خرداد ۲۲, جمعه

تأمّلی در بارهٔ ارزش کار - بخش اوّل

۱ – «آن‌چه منحصراً مقدار ارزش هر کالایی را [در یک جامعهٔ سرمایه‌داری] تعیین می‌کند، مقدار کار لازم از لحاظ اجتماعی یا زمان کار لازم از لحاظ اجتماعی برای تولید ارزش مصرفی است. … تمامی کالاها به عنوان ارزش، صرفاً مقادیر معینی از زمان کار منعقدشده محسوب می‌شوند» (کارل مارکس، «سرمایه، نقدی بر اقتصاد سیاسی»، جلد یکم، ترجمهٔ حسن مرتضوی، نشر آگاه، ۱۳۸۶، فصل یکم: کالا، ص۶۹)

۲ – در جوامع سرمایه‌داری، کارِ کارگر خود یک کالا است.

۳ – با به‌کارگیری بندهای (۱) و (۲)، می‌توان گفت: ارزش کارِ کارگر برابر است به کار اجتماعاً لازم برای تولید آن یا به عبارتی، کار اجتماعاً لازم برای بازتولید طبقهٔ کارگر. این یعنی ارزش کار در یک جامعهٔ سرمایه‌داری، وابسته به سطح زندگی و رفاه طبقهٔ کارگر است.

۴ – با به‌کارگیری بندهای (۱) و (۳) می‌توان نتیجه گرفت که ارزش کالا در میان چند جامعهٔ سرمایه‌داری برابر است با «کار اجتماعاً لازم برای تولید کار اجتماعاً لازم برای تولید کالا». یا به عبارتی کارِ اجتماعاً لازم برای بازتولید بخشی از طبقهٔ کارگر که درگیر تولید آن کالا است.

۵ – لازم به ذکر است که در این‌جا، جوامع سرمایه‌داری را بر اساس پیوستگی طبقهٔ کارگر در آن‌ها تفکیک کرده‌ام و نه بر اساس پیوستگی بورژوازی. این بدان معنا است که به عنوان مثال، سرمایه‌داری ایران را می‌توان بر اساس میزان استفادهٔ آن از کارگران مهاجر و کارگران تبعه به دو بخش تقسیم کرد.

پرسشی در باب انتخابات

۱ – فرد از طریق یک جریان اجتماعی است که بر جامعه «تأثیر» می‌گذارد. جریانی که حول اهداف، آرمان‌ها، روی‌کردها و روش‌ها شکل می‌گیرد و از جریانات اجتماعی دیگر متمایز می‌شود. فرد با نفی فردیّت خود، بخشی از یک جریان اجتماعی می‌شود.

۲ – برخی از عوامل مثبت و منفی له یا علیه «رأی دادن به موسوی» کدام اند؟ (به عنوان نمونه)

الف) له:

الف – ۱ – برنامهٔ اقتصادی موسوی (یا، آن‌چه از این «برنامه» اعلام شده است)کم‌ضررتر از «برنامهٔ» دیگر کاندیداها است.

الف – ۲ – احتمال برخی «آزادی»ها در دورهٔ موسوی وجود دارد.

الف – ۳ – موسوی به مثابه «آنتی‌تز احمدی‌نژاد»

ب) علیه:

ب – ۱ – آیا نقش موسوی در جنایات روی‌دادهای دههٔ شصت انکارپذیر است؟

ب – ۲ – آیا فرد و جریانی که در برابر اعدامِ بدونِ دادگاهِ هزاران نفر، حداقل سکوت کرده است و حداکثر …، امروزمی‌تواند یا اصلاً می‌خواهد برای مردمی که ۳۰ سال قربانی‌اش بودند، «آزادی» به ارمغان بیاورد؟ (حتی ادبیّات رسمی خود آن‌ها هم عمدهٔ مردم را «مستضعَف» می‌خوانَد. مستضعَف اسم مفعول است از مصدر استضعاف؛ یعنی آقایان پذیرفته‌اند که در این بین مستضعِفی هم هست.)

ب – ۳ – موسوی مشخصاً با دموکراتیزه شدن ساختار حکومت مخالف است.

ب – ۴ – موسوی به «حقوق بشر» (به عنوان یک کلّ) اعتقادی ندارد.

ب – ۵ – و غیره!

۳ – «جریانی» که حول موسوی تشکیل شده عمدتاً حول «الف – ۳» است. بسیاری از این افراد نه به مسائل دیگر (له و علیه) فکر می‌کنند و نه اصولاً برایشان اهمیّتی دارد.


پرسشی که من از خودم می‌پرسم و امیدوارم دیگرانی که این روزها با ضمیمه کردن خودشان به این جریان، احساس مفید بودن می‌کنند، نیز از خود بپرسند این است که «آیا واقعاً جزئی از این جریان هستند؟»


من نیستم.


پس‌نوشت: «چه باید کرد؟» پرسش دیگری است که فرصتی دیگر می‌طلبد. امّا آیا انفعال چهار ساله‌مان را با نفی خود باید جبران (یا شاید تکمیل) کنیم؟

۱۳۸۸ خرداد ۱۵, جمعه

یک خبر از فلسطین و چند لینک به بهانهٔ آن

خبر ساده‌تر از این‌ها است که فکر می‌کنید:
در یک تظاهرات ۲۰۰ نفره در مقابل دیوار جداکنندهٔ اسرائیل در کرانهٔ باختری، یک مرد فلسطینی ۳۵ ساله با اصابت گلوله به قلب‌اش کشته شد. در این تظاهرات، فلسطینی‌ها اسرائیلی‌ها و فعّالین کشورهای دیکر حضور داشتند.

لینک‌ها

بتسیلم: یک سازمان حقوق بشری اسرائیلی است. نوام چامسکی آن را یک منبع قبل اعتماد در بارهٔ آمار قربانیان دو طرف مناقشه می‌داند.

برای آشنایی بیش‌تر با آن‌چه در رسانه‌های شرکتی (؟) (corporate media) صلح نامیده می‌شود، متن مناظرهٔ بین نوام چامسکی (Noam Chomsky) و اَلِن دِرشُویتز (Alan Dershowitz) را با عنوان «اسرائیل و فلسطین پس از جدایی» بخوانید. ویدیوی این مناظره را می‌توانید در این‌جا ببینید و از این‌جا (از طریق Bittorrent) دریافت کنید. هم‌چنین فایل‌های صوتی و تصویری گزیدهٔ این مناظره را می‌توانید از وب‌سایت تلویزیون Democracy Now دریافت کنید.

۱۳۸۸ خرداد ۱۴, پنجشنبه

آقایان تمرین دموکراسی می‌کنند!

خیلی جالب است! لابد تبلیغات (منظورم rhetoric است؛ ظاهراً نزدیک‌ترین معادل‌اش همین تبلیغات است) اصلاح‌طلبان را در بارهٔ «تمرین دموکراسی» شنیده‌اید. لابد شنیده‌اید که با وجود رد صلاحیّت بسیاری از ثبت‌نام‌کرده‌ها، با جود عدمِ امکان حتّی ثبت نام بسیاری از نیروهای سیاسی فعّال و علنی، با وجود عدم امکان‌ فعالیّت علنی بسیاری از نیروهای سیاسی حاضر در ایران، با وجود عدم امکان حتّی حضور در ایران برای بسیاری از نیروهای سیاسی ایرانی، با وجود حذف فیزیکی بسیاری از نیروهای سیاسی و با وجود بسیاری چیزهای دیگر، این آقایان می‌خواهند «با شرکت در این انتخابات، تمرین دموکراسی کنند». لابد در همین راستا است که رئیس کمیتهٔ حقوقی ستاد میرحسین موسوی «خواستار تجدید نظر شورای نگهبان در صلاحیت احمدی‌نژاد شده است».

۱۳۸۸ خرداد ۱۳, چهارشنبه

یک لینک

فعلن وقتِ جواب دادن به مطلبِ آقای پلاسچی (و نه خودِ آقای پلاسچی) رو ندارم. به این لینک کفایت می‌کنم. بعدن خودم می‌آم سر‌وقتِ‌ش. شاید بعد از انتخابات.

چند لینک

۱۳۸۸ خرداد ۱۲, سه‌شنبه

«کارِ شب‌پا نه هنوز است تمام...»

«کارِ شب‌پا نه هنوز است تمام...»

الیادِ عزیز!
صفر این‌که: خیلی ممنون‌ام از تو و همه‌ی کسانی که به من سر زدید (چه در
هامون و چه در «شب‌پا») و فضای «گفت‌و‌گو» را فراهم‌تر کردید. امّا:
1- موسوی مالِ ما نیست. مالِ هیچ‌کس نیست. مالِ خودش است.
2- من هرگز پیِ این منطق نرفته‌ام که «کاری باید انجام شود. این یک کار است. پس این کار باید انجام شود!» کاری که باید انجام شود، فقط این نیست؛ حتّا شرط لازم‌اش هم این نیست. کاری که باید انجام شود را گفته‌ام و می‌گویم؛ در ادامه.
3- «آمادگی برای [انجامِ] وظایفِ‌مان» نداشتیم. این را هم من معترف‌ام، هم تو (گمان می‌کنم). با این وضعیّت، کاری که باید انجام شود، خیلی بدیهی‌ست: «برویم و آمادگی [برای انجامِ وظایفِ‌مان] به‌دست بیاوریم.» پیش‌تر گفتم: «باز‌سازی!»
4- درست است که مطلبِ بالا خیلی بدیهی به‌نظر می‌رسید، امّا نکته‌ای هست که مسأله را پیچیده می‌کند: ما [خوش‌بختانه یا متأسّفانه] یک جامعه‌ایم. حرکتِ اجتماعی از خیلی از اصولِ حرکتِ منفردانه (یا فردی) پیروی نمی‌کند. بگذریم از گروه‌ها و حتّا جوامعی که در حرکتی اجتماعی (مثلن یک مبارزه) هم‌دلانه و هم‌فکرانه عمل کرده‌اند یا با پذیرش مرجعیّتِ حزبی یا رهبری (درست یا غلط؟ استوار بر تعقّل یا تعبّد؟ ... بحث این نیست.) به جنبشِ خود نظم بخشیده‌اند. ما یک جامعه‌ایم دوستِ من! جامعه‌ای که به هیچ‌کدام از مواردی که گفتم نرسیده‌ایم؛ نه هم‌دل­ایم، نه هم‌فکر و نه مرجعیّتِ مرجعی واحد را پذیرفته‌ایم. (روشن کنم: من به دنبالِ شکل‌گیریِ یک حرکتِ واحد نیستم؛ بل‌که به دنبالِ تشکیلِ حرکت‌های اجتماعیِ مختلفی در جامعه‌ام، با ویژگی‌های متفاوتی که خواهند داشت. مهمّ این است که بتوان به آن‌ها عنوانِ حرکتِ اجتماعی را اطلاق کرد. وجود و کنشِ دموکراتیک میانِ این حرکت‌ها یکی از آن چیز‌هایی‌ست که من در‌پیِ آن‌ام. ولی فعلن تا با سر به زمین نخورده‌ام، باید از ابر‌ها پیاده شوم! ما هنوز خیلی فاصله داریم با این خیالات و خیالاتِ دیگری که امیدوارم روزی وقتِ پرداختنِ‌شان برسد.) بگذریم، چه می‌گفتم؟ ها، از وضعیّتِ‌مان به‌عنوانِ یک جامعه می‌گفتم؛ از نا­توانی‌ها. ما توانِ شکل دادنِ هیچ حرکتِ اجتماعی‌ای را نداریم. موضوع همین است. وقتی می‌گویم آمادگی نداریم یا نا­توان‌ایم، یعنی همین. راهِ‌حلّ‌اش چیست؟ «برویم و آمادگی [برای انجامِ وظایفِ‌مان] به‌دست بیاوریم.» یعنی همان «باز‌سازی». می‌دانم مبهم است و نه‌چندان جهت‌دار، امّا – در صورتِ پذیرش، برای حرف زدن حدِّ‌اقل- در جریانِ مکالمه‌ای بسیار طولانی روشن خواهد شد و جهت خواهد یافت. ما نیاز به مکالمه داریم؛ چون یک جامعه‌ایم. ترکیبِ «گفت‌و‌گو» را به‌کار نمی‌برم؛ زیرا موضوع فقط «گفت» و «گو» نیست، موضوع فقط «حرف زدن» نیست. انسان بدونِ جامعه «معنا» ندارد و اندیشه بدونِ انسان «وجود». و این (باز‌سازی) یک اندیشه است که من آن را اندیشیده‌ام (یا بهتر بگویم؛ می‌اندیشم). در جریانِ مکالمه‌ای اجتماعی‌ست که «وجود» و «معنا» خواهد یافت. به‌ویژه این اندیشه که در ذاتِ [هنوز وجود‌نیافته‌ی] خود اندیشه‌ای مرتبط با جامعه است. در منطقِ مکالمه‌ایِ جامعه است که این اندیشه (و هر اندیشه‌ای) جریان می‌یابد. (پاراگراف‌ام خیلی بلند شده و حرف‌های زیادی باقی‌ست. بیش‌تر می‌گوییم در آینده، اگر بخواهی. فعلن می‌گذرم.)
5- «جامعه» است دوستِ من، که تعیین می‌کند ما (که همان جامعه‌ایم) در چه وضع‌ایم و ماییم که وضعیّتِ [امروز و فردای] جامعه را تعیین می‌کنیم. دریافتِ این دیالکتیک – برای تو حدِّ‌اقل- چندان دشوار نیست. من هنوز بر این باورم که تحریمِ انتخابات‌های گذشته اشتباه نبوده؛ اشتباهِ من (همه‌ی ما) یا در تشخیصِ وضعیّت و توانِ جامعه [به‌عنوانِ عاملِ تعیین‌کننده‌ی وضعیّتِ ما] بوده، یا در تشخیصِ وضعیّت و توانِ ما [به‌عنوانِ عاملِ تعیین‌کننده‌ی وضعیّتِ جامعه]. و می‌خواهم این‌جا اعتراف کنم که: «من در هر دو مورد اشتباه کرده‌ام.» وقتی در مطلبِ پیشین («مهم‌ترین دلیلِ من برای رأی دادن») می‌گویم: «ما نا‌توان بودیم...» در واقع سرگرمِ همین اعتراف‌ام.
6- دلیلِ من برای حمایت از میر‌حسین (و بهتر بگویم: «مهم‌ترین دلیلِ من برای رأی دادن») همین است که: با میر‌حسین فرصت را برای شکل‌گیریِ (باز هم بهتر بگویم: شکل دادنِ) همین مکالمه‌ها (و چیز­های دیگری که در موردِ‌شان حرف خواهیم زد) فراهم‌تر می‌بینم. ما در چند سالِ گذشته اثبات کرده‌ایم که فعلن نا‌توان‌ایم از تشکیلِ حرکت‌های اجتماعی و حتّا از همین مکالمه کردن. من به دنبالِ «فرصت»‌ام؛ به دنبالِ «مجال»...
7- امّا همین؛ با میر‌حسین فرصت را «فراهم‌تر» می‌بینم، همین. اگر رأی نیآورد، خب، فرصت را فراهم‌تر نمی‌بینم. خیلی واضح است. امّا این به این معنا نیست که کاری نمی‌شود کرد. در آن صورت، ما تنها بخشی از فرصتی را که می‌توانستیم داشته باشیم، از دست داده‌ایم. فرصتی که می‌توانست «کارِ»‌مان را ساده‌تر کند و «راهِ»‌مان را هموار‌تر. «کار» و «راه» ادامه دارد و ما در هر صورت کاری دشوار و راهی سنگ‌لاخ در پیش داریم. رأی آوردنِ میر‌حسین به‌دست آوردنِ همه‌چیز نیست و رأی نیآوردن‌اش از دست رفتنِ همه‌چیز. نمی‌دانم، نیاز به توضیحِ بیش‌تری هست؟ گمان نمی‌کنم.
8- امّا این‌که چه خواهم کرد و چرا اکنون آن کار را نمی‌کنم؟ من تلاش خواهم کرد برای «باز‌سازی»؛ کاری که اکنون سرگرمِ آن‌ام و چند سال است که مشغولِ آن‌ام. اگر این به عقیده‌ی تو «کار» نیست، به عقیده‌ی من هست و اگر در‌پیِ آنی که ریزِ کار‌هایی را که من در این مجموعه («کار») می‌گنجانم، بدانی، ... عذرِ مرا بپذیر؛ حوصله‌ام فعلن تنگ‌تر از آن است که شرح دهم؛ باشد برای بعد، اگر خواستی. من منفعل نبوده‌ام اگر خیلی‌ها بوده‌اند. فقط ممکن است تعریفِ «فعل» از دید‌گاهِ تو با تعریف‌اش برای من متفاوت باشد. من به‌گونه‌ای متفاوت از تو [و متفاوت از هر کسی] فعّال بوده‌ام. تفاوتِ انسان‌ها را بپذیر دوستِ من! من من‌ام.
9- نمی‌دانم چه پیش خواهد آمد، امّا من ایستاده‌ام. کج و معوّج یا راست، ایستاده‌ام؛ به‌سبکِ خودم. تا آن‌جا که احساس کنم آمادگی دارم، «کار» می‌کنم و آن‌جا که احساس کنم آمادگی ندارم، می‌کوشم تا آمادگی‌اش را به‌دست آورم. این بخشی‌ست از «کارِ» من. «کار» ادامه دارد...

مقدادِ گلشنی- دوازدهِ خردادِ هشتاد و هشت

کمی خودِمانی‌تر:

«من سرگذشتِ یأس‌ام و امید
با سرگذشتِ خویش...
...
با سرگذشتِ خویش
من سرگذشتِ یأس و امیدم...»
احمدِ شاملو- هوای تازه

دوستِ من! باور کن من هنوز هم خیلی خوش‌حال یا امیدوار (بهتر است بگویم: خوش‌خیال) نیستم (حتّا اگر میر‌حسین رأی بیآورد). از نا‌امیدی‌های‌ام و از بسیاری شکست‌ها که در این سال‌ها (سال‌های احمدی‌نژادی) و پیش از آن خوردیم و بسیاری اشتباه‌ها نوشته بودم در پیش‌نویسِ «مهم‌ترین دلیلِ من برای رأی دادن» که در باز‌نویسی و تایپِ مطلب حذفِ‌شان کردم، به دلایلی. یک دلیل این بود که باید مطلب را هر‌چه کوتاه‌تر می‌نوشتم تا هم – با توجّه به نزدیکیِ انتخابات- سریع‌تر برسد و هم حوصله‌ی تنگِ خوانندگانِ احتمالی سر نرود. دلیلِ دیگر این‌که بررسیِ دلایلِ شکست‌ها، نومیدی‌ها، اشتباه‌ها و ... و یافتنِ راه‌کار­های اکنون و آینده زمان و مجالی می‌خواست و می‌خواهد برای گفت‌و‌گو؛ همان که در بخشِ «نظراتِ»
هامون برای پُستِ «مهم‌ترین دلیلِ من برای رأی دادن» نوشته‌ام و خواسته‌ام از همه: بیایید گفت‌و‌گو کنیم!

۱۳۸۸ خرداد ۱۰, یکشنبه

کوتاه در پاسخ به مقداد

به نظرم مطلب مقداد از «منطق سیاست‌مداران» رنج می‌برد: «کاری باید انجام شود. این یک کار است. پس این کار باید انجام شود!»
در عین حال، نکته‌ی مهمی در این مطلب بود: چهار سال پیش وقتی انتخابات را تحریم کردیم، برای آن آماده نبودیم. منظورم آمادگی برای وظایف‌مان است و نه صرفا تبعات تحریم.
تحریم کنشی برای خود نبود. تحریم به معنای انتخاب شکل دیگری از فعالیت و تلاش برای تغییر بود. فعالیت و تلاشی که ما نکردیم. با اولین شکست، به کنج خلوت خود خزیدیم و منفعل شدیم.
چهار سال پیش اشتباه کردیم؛ این اشتباه، اما، تحریم نبود، عدم آمادگی ما برای راهی بود که در آن قدم می‌گذاشتیم. نتیجه این که هیچ نکردیم.
ما شکست خوردیم؛ اما به جای این‌که خود را تصحیح کنیم، خود را نفی کردیم.
پرسش من از شما این است که اگر موسوی‌تان انتخاب نشد چه خواهید کرد؟ پاسخ‌تان هر چه باشد، چرا آن کار را امروز نمی‌کنید؟

۱۳۸۸ خرداد ۶, چهارشنبه

مهمترین دلیلِ رأی دادنِ من

دلایلِ زیادی برای رأی دادن ندارم:

هنوز دیده نمی‌‌شوم، مثلِ همیشه. هنوز نیستم، مثلِ همیشه. هنوز به شعور و شخصیّت‌ام توهین می‌شود، مثلِ همیشه. هنوز انسانیّت‌ام تحقیر... امیدی هم ندارم؛ هنوز امیدی ندارم، بیش‌تر از همیشه. نه به ماندن و حرکت در چارچوب‌ها اعتقاد دارم و پای‌بند ماندن به راه‌های مسالمت‌آمیزی که با «مرارتِ تقلیل‌یافته»‌شان به ادامه‌ی خود می‌خوانندِمان، نه شور و حالِ کودکانه‌ی سال‌های رفته را که در امتدادِ آن راه‌ها –که گفتم- سرابی ببینم و جست‌و‌خیزی کنم. بگذریم... از نداشته‌ها گفتن چیز‌هایی می‌خواهد که من ندارم؛ حوصله ندارم، حال ندارم، وقت ندارم، ... بگذریم...

اگر این بار تصمیم گرفته‌ام – بعدِ سال‌ها- شناس‌نامه‌ام را به مُهرِ انتخاباتِ دیگری مزیّن(!) کنم هم، به‌دلیلِ نداشته‌های‌ام است! به این دلیل که دلایلی را که چهار سالِ پیش برای رأی ندادن داشتم، حالا ندارم. به این دلیل که امید‌هایی را که چهار سالِ پیش داشتم، حالا ندارم. آن‌زمان ... نه، حالا وقتِ آن را نداریم که به آن‌زمان و شرایط‌اش و دلایلِ لزومِ تحریمِ انتخابات‌اش بپردازیم. کوتاه باید بنویسم و سریع؛ وقت خیلی کم است و صحبتِ آن‌زمان، صحبتِ ماه‌هایی‌ست که بی‌خستگی گذشت به مطالعه و تفکّر و بحث و مطالعه و تفکّر و بحث و ... مجال تنگ است، بگذریم...

خیلی خلاصه امّا بگویم؛ ما نا‌توان‌تر بودیم از آن‌چه من تصوّر می‌کردم، یا شاید نجیب‌تر! بله، «نجیب‌تر» درست‌تر است. ما (تمامِ مردمِ ایران) از‌پسِ از دست رفتنِ آخرین نهاد‌های ساختارِ قدرت، همه‌چیز را نجیبانه باختیم، دو‌دستی تقدیم کردیم؛ فرهنگِ‌مان را، اندیشه‌مان را، هنرِمان را، ادبیاتِ‌مان را، امنیّتِ‌مان را، اقتصادِمان را، دانش‌گاهِ‌مان را، حریم‌های زندگیِ‌مان را، شخصیّتِ‌مان را، انسانیّتِ‌مان را، ... خودِ‌مان را. ما خودِ‌مان را باختیم. ما امروز نیستیم. نه این‌که نمی‌توانستیم باشیم، نخواستیم. ما مالِ بودن نبودیم؛ اندازه‌ی این حرف‌ها نبودیم.

حالا من فرصت می‌خواهم. می‌خواهم کمی مجال داشته باشیم، تا دوباره بسازیم. تمامِ آن‌چه را که باخته‌ایم آرام‌آرام دوباره بسازیم. ما باید خودِ‌مان را دوباره بسازیم. تأکید می‌کنم: آرام‌آرام، و واقعی.

من این بار رأی می‌دهم در حالی که هیچ انتظارِ بزرگی از کسی که به او رأی می‌دهم، ندارم؛ جز این انتظار (-ِ بزرگ، شاید) که تا آن‌جا که می‌تواند تلاش کند تا ما مجالِ باز‌سازی داشته باشیم. و باز‌سازی آرامش می‌خواهد، اندیشه می‌خواهد، ژرفا می‌خواهد، مجال می‌خواهد. ما مجال می‌خواهیم، برای باز‌سازی: نهضتی به‌شدّت شتاب‌ناک و تند‌رو و در همان حال، ژرف که به گمانِ من هیچ نسبتی با پراگماتیسمِ بی‌پشتوانه‌ای که سال‌ها پیش آفتِ‌مان شد تا به این آفت –که امروز بدان مبتلاییم- دچار شدیم، ندارد. احترامِ بسیار زیادی قایل‌ام برای شجاعت، برای قاطع و تند‌رو بودن، برای مهدیِ کرّوبی؛ امّا نه، راهِ دشواری در پیش است و ما نا‌توان‌تر از همیشه، در آستانه، در آغاز. بی‌پشتوانه از دست می‌رویم. من به امکانِ باز‌سازی رأی می‌دهم، به مجال، به فرصتی که نباید از دست برود؛ من به میر‌حسین رأی می‌دهم.

چهارِ خردادِ هشتاد و هشت

بعد تحریر:

مطلب بالا را ابتدا در وبلاگ شخصی‌ام کار کردم. بنابراین از همه ی دوستان می‌خواهم که برای آگاه شدن از نظرات دیگر دوستان به "هامون" بیایند.

منتظرم. "زمان تند و سرد میگذرد..."