«کارِ شبپا نه هنوز است تمام...»
الیادِ عزیز!
صفر اینکه: خیلی ممنونام از تو و همهی کسانی که به من سر زدید (چه در هامون و چه در «شبپا») و فضای «گفتوگو» را فراهمتر کردید. امّا:
1- موسوی مالِ ما نیست. مالِ هیچکس نیست. مالِ خودش است.
2- من هرگز پیِ این منطق نرفتهام که «کاری باید انجام شود. این یک کار است. پس این کار باید انجام شود!» کاری که باید انجام شود، فقط این نیست؛ حتّا شرط لازماش هم این نیست. کاری که باید انجام شود را گفتهام و میگویم؛ در ادامه.
3- «آمادگی برای [انجامِ] وظایفِمان» نداشتیم. این را هم من معترفام، هم تو (گمان میکنم). با این وضعیّت، کاری که باید انجام شود، خیلی بدیهیست: «برویم و آمادگی [برای انجامِ وظایفِمان] بهدست بیاوریم.» پیشتر گفتم: «بازسازی!»
4- درست است که مطلبِ بالا خیلی بدیهی بهنظر میرسید، امّا نکتهای هست که مسأله را پیچیده میکند: ما [خوشبختانه یا متأسّفانه] یک جامعهایم. حرکتِ اجتماعی از خیلی از اصولِ حرکتِ منفردانه (یا فردی) پیروی نمیکند. بگذریم از گروهها و حتّا جوامعی که در حرکتی اجتماعی (مثلن یک مبارزه) همدلانه و همفکرانه عمل کردهاند یا با پذیرش مرجعیّتِ حزبی یا رهبری (درست یا غلط؟ استوار بر تعقّل یا تعبّد؟ ... بحث این نیست.) به جنبشِ خود نظم بخشیدهاند. ما یک جامعهایم دوستِ من! جامعهای که به هیچکدام از مواردی که گفتم نرسیدهایم؛ نه همدلایم، نه همفکر و نه مرجعیّتِ مرجعی واحد را پذیرفتهایم. (روشن کنم: من به دنبالِ شکلگیریِ یک حرکتِ واحد نیستم؛ بلکه به دنبالِ تشکیلِ حرکتهای اجتماعیِ مختلفی در جامعهام، با ویژگیهای متفاوتی که خواهند داشت. مهمّ این است که بتوان به آنها عنوانِ حرکتِ اجتماعی را اطلاق کرد. وجود و کنشِ دموکراتیک میانِ این حرکتها یکی از آن چیزهاییست که من درپیِ آنام. ولی فعلن تا با سر به زمین نخوردهام، باید از ابرها پیاده شوم! ما هنوز خیلی فاصله داریم با این خیالات و خیالاتِ دیگری که امیدوارم روزی وقتِ پرداختنِشان برسد.) بگذریم، چه میگفتم؟ ها، از وضعیّتِمان بهعنوانِ یک جامعه میگفتم؛ از ناتوانیها. ما توانِ شکل دادنِ هیچ حرکتِ اجتماعیای را نداریم. موضوع همین است. وقتی میگویم آمادگی نداریم یا ناتوانایم، یعنی همین. راهِحلّاش چیست؟ «برویم و آمادگی [برای انجامِ وظایفِمان] بهدست بیاوریم.» یعنی همان «بازسازی». میدانم مبهم است و نهچندان جهتدار، امّا – در صورتِ پذیرش، برای حرف زدن حدِّاقل- در جریانِ مکالمهای بسیار طولانی روشن خواهد شد و جهت خواهد یافت. ما نیاز به مکالمه داریم؛ چون یک جامعهایم. ترکیبِ «گفتوگو» را بهکار نمیبرم؛ زیرا موضوع فقط «گفت» و «گو» نیست، موضوع فقط «حرف زدن» نیست. انسان بدونِ جامعه «معنا» ندارد و اندیشه بدونِ انسان «وجود». و این (بازسازی) یک اندیشه است که من آن را اندیشیدهام (یا بهتر بگویم؛ میاندیشم). در جریانِ مکالمهای اجتماعیست که «وجود» و «معنا» خواهد یافت. بهویژه این اندیشه که در ذاتِ [هنوز وجودنیافتهی] خود اندیشهای مرتبط با جامعه است. در منطقِ مکالمهایِ جامعه است که این اندیشه (و هر اندیشهای) جریان مییابد. (پاراگرافام خیلی بلند شده و حرفهای زیادی باقیست. بیشتر میگوییم در آینده، اگر بخواهی. فعلن میگذرم.)
5- «جامعه» است دوستِ من، که تعیین میکند ما (که همان جامعهایم) در چه وضعایم و ماییم که وضعیّتِ [امروز و فردای] جامعه را تعیین میکنیم. دریافتِ این دیالکتیک – برای تو حدِّاقل- چندان دشوار نیست. من هنوز بر این باورم که تحریمِ انتخاباتهای گذشته اشتباه نبوده؛ اشتباهِ من (همهی ما) یا در تشخیصِ وضعیّت و توانِ جامعه [بهعنوانِ عاملِ تعیینکنندهی وضعیّتِ ما] بوده، یا در تشخیصِ وضعیّت و توانِ ما [بهعنوانِ عاملِ تعیینکنندهی وضعیّتِ جامعه]. و میخواهم اینجا اعتراف کنم که: «من در هر دو مورد اشتباه کردهام.» وقتی در مطلبِ پیشین («مهمترین دلیلِ من برای رأی دادن») میگویم: «ما ناتوان بودیم...» در واقع سرگرمِ همین اعترافام.
6- دلیلِ من برای حمایت از میرحسین (و بهتر بگویم: «مهمترین دلیلِ من برای رأی دادن») همین است که: با میرحسین فرصت را برای شکلگیریِ (باز هم بهتر بگویم: شکل دادنِ) همین مکالمهها (و چیزهای دیگری که در موردِشان حرف خواهیم زد) فراهمتر میبینم. ما در چند سالِ گذشته اثبات کردهایم که فعلن ناتوانایم از تشکیلِ حرکتهای اجتماعی و حتّا از همین مکالمه کردن. من به دنبالِ «فرصت»ام؛ به دنبالِ «مجال»...
7- امّا همین؛ با میرحسین فرصت را «فراهمتر» میبینم، همین. اگر رأی نیآورد، خب، فرصت را فراهمتر نمیبینم. خیلی واضح است. امّا این به این معنا نیست که کاری نمیشود کرد. در آن صورت، ما تنها بخشی از فرصتی را که میتوانستیم داشته باشیم، از دست دادهایم. فرصتی که میتوانست «کارِ»مان را سادهتر کند و «راهِ»مان را هموارتر. «کار» و «راه» ادامه دارد و ما در هر صورت کاری دشوار و راهی سنگلاخ در پیش داریم. رأی آوردنِ میرحسین بهدست آوردنِ همهچیز نیست و رأی نیآوردناش از دست رفتنِ همهچیز. نمیدانم، نیاز به توضیحِ بیشتری هست؟ گمان نمیکنم.
8- امّا اینکه چه خواهم کرد و چرا اکنون آن کار را نمیکنم؟ من تلاش خواهم کرد برای «بازسازی»؛ کاری که اکنون سرگرمِ آنام و چند سال است که مشغولِ آنام. اگر این به عقیدهی تو «کار» نیست، به عقیدهی من هست و اگر درپیِ آنی که ریزِ کارهایی را که من در این مجموعه («کار») میگنجانم، بدانی، ... عذرِ مرا بپذیر؛ حوصلهام فعلن تنگتر از آن است که شرح دهم؛ باشد برای بعد، اگر خواستی. من منفعل نبودهام اگر خیلیها بودهاند. فقط ممکن است تعریفِ «فعل» از دیدگاهِ تو با تعریفاش برای من متفاوت باشد. من بهگونهای متفاوت از تو [و متفاوت از هر کسی] فعّال بودهام. تفاوتِ انسانها را بپذیر دوستِ من! من منام.
9- نمیدانم چه پیش خواهد آمد، امّا من ایستادهام. کج و معوّج یا راست، ایستادهام؛ بهسبکِ خودم. تا آنجا که احساس کنم آمادگی دارم، «کار» میکنم و آنجا که احساس کنم آمادگی ندارم، میکوشم تا آمادگیاش را بهدست آورم. این بخشیست از «کارِ» من. «کار» ادامه دارد...
مقدادِ گلشنی- دوازدهِ خردادِ هشتاد و هشت
کمی خودِمانیتر:
«من سرگذشتِ یأسام و امید
با سرگذشتِ خویش...
...
با سرگذشتِ خویش
من سرگذشتِ یأس و امیدم...»
احمدِ شاملو- هوای تازه
دوستِ من! باور کن من هنوز هم خیلی خوشحال یا امیدوار (بهتر است بگویم: خوشخیال) نیستم (حتّا اگر میرحسین رأی بیآورد). از ناامیدیهایام و از بسیاری شکستها که در این سالها (سالهای احمدینژادی) و پیش از آن خوردیم و بسیاری اشتباهها نوشته بودم در پیشنویسِ «مهمترین دلیلِ من برای رأی دادن» که در بازنویسی و تایپِ مطلب حذفِشان کردم، به دلایلی. یک دلیل این بود که باید مطلب را هرچه کوتاهتر مینوشتم تا هم – با توجّه به نزدیکیِ انتخابات- سریعتر برسد و هم حوصلهی تنگِ خوانندگانِ احتمالی سر نرود. دلیلِ دیگر اینکه بررسیِ دلایلِ شکستها، نومیدیها، اشتباهها و ... و یافتنِ راهکارهای اکنون و آینده زمان و مجالی میخواست و میخواهد برای گفتوگو؛ همان که در بخشِ «نظراتِ» هامون برای پُستِ «مهمترین دلیلِ من برای رأی دادن» نوشتهام و خواستهام از همه: بیایید گفتوگو کنیم!
الیادِ عزیز!
صفر اینکه: خیلی ممنونام از تو و همهی کسانی که به من سر زدید (چه در هامون و چه در «شبپا») و فضای «گفتوگو» را فراهمتر کردید. امّا:
1- موسوی مالِ ما نیست. مالِ هیچکس نیست. مالِ خودش است.
2- من هرگز پیِ این منطق نرفتهام که «کاری باید انجام شود. این یک کار است. پس این کار باید انجام شود!» کاری که باید انجام شود، فقط این نیست؛ حتّا شرط لازماش هم این نیست. کاری که باید انجام شود را گفتهام و میگویم؛ در ادامه.
3- «آمادگی برای [انجامِ] وظایفِمان» نداشتیم. این را هم من معترفام، هم تو (گمان میکنم). با این وضعیّت، کاری که باید انجام شود، خیلی بدیهیست: «برویم و آمادگی [برای انجامِ وظایفِمان] بهدست بیاوریم.» پیشتر گفتم: «بازسازی!»
4- درست است که مطلبِ بالا خیلی بدیهی بهنظر میرسید، امّا نکتهای هست که مسأله را پیچیده میکند: ما [خوشبختانه یا متأسّفانه] یک جامعهایم. حرکتِ اجتماعی از خیلی از اصولِ حرکتِ منفردانه (یا فردی) پیروی نمیکند. بگذریم از گروهها و حتّا جوامعی که در حرکتی اجتماعی (مثلن یک مبارزه) همدلانه و همفکرانه عمل کردهاند یا با پذیرش مرجعیّتِ حزبی یا رهبری (درست یا غلط؟ استوار بر تعقّل یا تعبّد؟ ... بحث این نیست.) به جنبشِ خود نظم بخشیدهاند. ما یک جامعهایم دوستِ من! جامعهای که به هیچکدام از مواردی که گفتم نرسیدهایم؛ نه همدلایم، نه همفکر و نه مرجعیّتِ مرجعی واحد را پذیرفتهایم. (روشن کنم: من به دنبالِ شکلگیریِ یک حرکتِ واحد نیستم؛ بلکه به دنبالِ تشکیلِ حرکتهای اجتماعیِ مختلفی در جامعهام، با ویژگیهای متفاوتی که خواهند داشت. مهمّ این است که بتوان به آنها عنوانِ حرکتِ اجتماعی را اطلاق کرد. وجود و کنشِ دموکراتیک میانِ این حرکتها یکی از آن چیزهاییست که من درپیِ آنام. ولی فعلن تا با سر به زمین نخوردهام، باید از ابرها پیاده شوم! ما هنوز خیلی فاصله داریم با این خیالات و خیالاتِ دیگری که امیدوارم روزی وقتِ پرداختنِشان برسد.) بگذریم، چه میگفتم؟ ها، از وضعیّتِمان بهعنوانِ یک جامعه میگفتم؛ از ناتوانیها. ما توانِ شکل دادنِ هیچ حرکتِ اجتماعیای را نداریم. موضوع همین است. وقتی میگویم آمادگی نداریم یا ناتوانایم، یعنی همین. راهِحلّاش چیست؟ «برویم و آمادگی [برای انجامِ وظایفِمان] بهدست بیاوریم.» یعنی همان «بازسازی». میدانم مبهم است و نهچندان جهتدار، امّا – در صورتِ پذیرش، برای حرف زدن حدِّاقل- در جریانِ مکالمهای بسیار طولانی روشن خواهد شد و جهت خواهد یافت. ما نیاز به مکالمه داریم؛ چون یک جامعهایم. ترکیبِ «گفتوگو» را بهکار نمیبرم؛ زیرا موضوع فقط «گفت» و «گو» نیست، موضوع فقط «حرف زدن» نیست. انسان بدونِ جامعه «معنا» ندارد و اندیشه بدونِ انسان «وجود». و این (بازسازی) یک اندیشه است که من آن را اندیشیدهام (یا بهتر بگویم؛ میاندیشم). در جریانِ مکالمهای اجتماعیست که «وجود» و «معنا» خواهد یافت. بهویژه این اندیشه که در ذاتِ [هنوز وجودنیافتهی] خود اندیشهای مرتبط با جامعه است. در منطقِ مکالمهایِ جامعه است که این اندیشه (و هر اندیشهای) جریان مییابد. (پاراگرافام خیلی بلند شده و حرفهای زیادی باقیست. بیشتر میگوییم در آینده، اگر بخواهی. فعلن میگذرم.)
5- «جامعه» است دوستِ من، که تعیین میکند ما (که همان جامعهایم) در چه وضعایم و ماییم که وضعیّتِ [امروز و فردای] جامعه را تعیین میکنیم. دریافتِ این دیالکتیک – برای تو حدِّاقل- چندان دشوار نیست. من هنوز بر این باورم که تحریمِ انتخاباتهای گذشته اشتباه نبوده؛ اشتباهِ من (همهی ما) یا در تشخیصِ وضعیّت و توانِ جامعه [بهعنوانِ عاملِ تعیینکنندهی وضعیّتِ ما] بوده، یا در تشخیصِ وضعیّت و توانِ ما [بهعنوانِ عاملِ تعیینکنندهی وضعیّتِ جامعه]. و میخواهم اینجا اعتراف کنم که: «من در هر دو مورد اشتباه کردهام.» وقتی در مطلبِ پیشین («مهمترین دلیلِ من برای رأی دادن») میگویم: «ما ناتوان بودیم...» در واقع سرگرمِ همین اعترافام.
6- دلیلِ من برای حمایت از میرحسین (و بهتر بگویم: «مهمترین دلیلِ من برای رأی دادن») همین است که: با میرحسین فرصت را برای شکلگیریِ (باز هم بهتر بگویم: شکل دادنِ) همین مکالمهها (و چیزهای دیگری که در موردِشان حرف خواهیم زد) فراهمتر میبینم. ما در چند سالِ گذشته اثبات کردهایم که فعلن ناتوانایم از تشکیلِ حرکتهای اجتماعی و حتّا از همین مکالمه کردن. من به دنبالِ «فرصت»ام؛ به دنبالِ «مجال»...
7- امّا همین؛ با میرحسین فرصت را «فراهمتر» میبینم، همین. اگر رأی نیآورد، خب، فرصت را فراهمتر نمیبینم. خیلی واضح است. امّا این به این معنا نیست که کاری نمیشود کرد. در آن صورت، ما تنها بخشی از فرصتی را که میتوانستیم داشته باشیم، از دست دادهایم. فرصتی که میتوانست «کارِ»مان را سادهتر کند و «راهِ»مان را هموارتر. «کار» و «راه» ادامه دارد و ما در هر صورت کاری دشوار و راهی سنگلاخ در پیش داریم. رأی آوردنِ میرحسین بهدست آوردنِ همهچیز نیست و رأی نیآوردناش از دست رفتنِ همهچیز. نمیدانم، نیاز به توضیحِ بیشتری هست؟ گمان نمیکنم.
8- امّا اینکه چه خواهم کرد و چرا اکنون آن کار را نمیکنم؟ من تلاش خواهم کرد برای «بازسازی»؛ کاری که اکنون سرگرمِ آنام و چند سال است که مشغولِ آنام. اگر این به عقیدهی تو «کار» نیست، به عقیدهی من هست و اگر درپیِ آنی که ریزِ کارهایی را که من در این مجموعه («کار») میگنجانم، بدانی، ... عذرِ مرا بپذیر؛ حوصلهام فعلن تنگتر از آن است که شرح دهم؛ باشد برای بعد، اگر خواستی. من منفعل نبودهام اگر خیلیها بودهاند. فقط ممکن است تعریفِ «فعل» از دیدگاهِ تو با تعریفاش برای من متفاوت باشد. من بهگونهای متفاوت از تو [و متفاوت از هر کسی] فعّال بودهام. تفاوتِ انسانها را بپذیر دوستِ من! من منام.
9- نمیدانم چه پیش خواهد آمد، امّا من ایستادهام. کج و معوّج یا راست، ایستادهام؛ بهسبکِ خودم. تا آنجا که احساس کنم آمادگی دارم، «کار» میکنم و آنجا که احساس کنم آمادگی ندارم، میکوشم تا آمادگیاش را بهدست آورم. این بخشیست از «کارِ» من. «کار» ادامه دارد...
مقدادِ گلشنی- دوازدهِ خردادِ هشتاد و هشت
کمی خودِمانیتر:
«من سرگذشتِ یأسام و امید
با سرگذشتِ خویش...
...
با سرگذشتِ خویش
من سرگذشتِ یأس و امیدم...»
احمدِ شاملو- هوای تازه
دوستِ من! باور کن من هنوز هم خیلی خوشحال یا امیدوار (بهتر است بگویم: خوشخیال) نیستم (حتّا اگر میرحسین رأی بیآورد). از ناامیدیهایام و از بسیاری شکستها که در این سالها (سالهای احمدینژادی) و پیش از آن خوردیم و بسیاری اشتباهها نوشته بودم در پیشنویسِ «مهمترین دلیلِ من برای رأی دادن» که در بازنویسی و تایپِ مطلب حذفِشان کردم، به دلایلی. یک دلیل این بود که باید مطلب را هرچه کوتاهتر مینوشتم تا هم – با توجّه به نزدیکیِ انتخابات- سریعتر برسد و هم حوصلهی تنگِ خوانندگانِ احتمالی سر نرود. دلیلِ دیگر اینکه بررسیِ دلایلِ شکستها، نومیدیها، اشتباهها و ... و یافتنِ راهکارهای اکنون و آینده زمان و مجالی میخواست و میخواهد برای گفتوگو؛ همان که در بخشِ «نظراتِ» هامون برای پُستِ «مهمترین دلیلِ من برای رأی دادن» نوشتهام و خواستهام از همه: بیایید گفتوگو کنیم!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر