۱۳۸۸ بهمن ۱۰, شنبه

برای‌خاطرِ خون و خیلی چیز‌های دیگر ...

براي‌خاطرِ خون و خيلي چيز‌هاي ديگر ...

1
من را
در كالج
يا در جاي ديگري در حدودِ همين حوالي
كشته است ديكتاتور - مجبوبِ من!-
و شوراي مركزيِ حزبِ «ليبرالِ ملّي»
بر سرماي زيرِ صفرِ خونِ من بر برف
با ديكتاتور
فالوده مي‌خورند انگار!

2
من را
در وليِّ‌عصر
يا در جاي ديگري در حدودِ همين حوالي
كشته است ديكتاتور - مجبوبِ من!-
و شوراي فعّالانِ «ناسيونال- مذهبي»
بر سرماي زيرِ صفرِ خونِ من بر برف
با ديكتاتور
فالوده مي‌خورند انگار!

3
من را
در بهشتِ زهرا
يا در جاي ديگري در حدودِ همين حوالي
كشته است ديكتاتور - مجبوبِ من!-
و ...

بگذار بگذريم عزيز‌َم!
ما راهِ پُر‌مخاطره‌اي داريم؛
شايد در انقلاب
زاده شديم
از نو.

«مقدادِ گلشني»
9 بهمنِ 88- 2:30 بامداد

۱۳۸۸ دی ۱۹, شنبه

آقای سحابی! جسارت است، امّا ...

تذکّر (به نقل از بیگانه): درجِ این یاد‌داشت در این وبلاگ لزومن به‌مثابهِ تأییدِ آن نبوده و صرفن به‌منظورِ بحث و تبادلِ نظری حقیقت‌جویانه در این وبلاگ قرار داده شده است. هامون تنها به ویرایشِ این یاد‌داشت (آن‌هم ویرایشِ فنّی تنها) پرداخته است.

آقای سحابی! جسارت است، امّا ...

آقای سحابی نامه‌ای سر‌گشاده به ایرانیان نوشته‌اند و در اینترنت منتشر کرده، که لب‌ریز است از اندرز‌های مشفقانه‌ی البتّه پدرانه و صد‌البتّه پیرانه‌سرانه که: «هر‌گونه حرکتِ جنبشِ فعلی به سمتِ خشونت، به ضررِ ایران، مردمانِ آن و خودِ جنبشِ سبز است.» و «نباید با دادنِ تحلیل‌های تند و اغراق‌آمیز و احساسی، بر تنورِ احساسات آتش بریزید و حرف‌ها و کار‌های بی‌پشتوانه را تشویق کنید. تند کردنِ خواسته‌ها و شعار‌ها با شبیه‌سازی‌های نا‌درست با دورانِ انقلاب دومین نگرانیِ بنده است. عزیزانِ من! انقلاب در ایرانِ فعلی، نه شدنی‌ست و نه درست.» و ...
آن­چه چون‌منی را در اندرز‌هایی چنان - که گفته شد- آزار می‌دهد و به نوشتنِ مطلبی چنین - که خواهد آمد- بر‌می‌انگیزد امّا، نا‌هم‌خوانی‌ای‌ست مرموز میانِ «پیش‌نهاد‌های عینیِ این‌چنین» و «خاست‌گاه‌های ذهنیِ این‌گونه پیش‌نهاد‌ها» با «واقعیّت» (یا دقیق‌تر؛ واقعیّت، آن‌گونه که من می‌بینم) و «کار‌هایی که می‌توان [یا باید] در چنین وضعیّتی انجام داد یا خود را برای انجام دادن‌اش آماده ساخت، کم‌کم (آن‌گونه که من می‌خواهم). هم از این رو‌ست اگر - با قامتِ خود‌َم؛ کوتاه یا بلند- به مقابله بر‌خاسته‌ام با خیلی چیز‌ها که می‌گویند و سحابی (سحابی هم، متأسّفانه) تکرار کرده است. و‌گر‌نه چون‌منی را چه به پنجه در‌افکندن با پیرِ سیاست‌ورزی و مبارزه؟! باید تصریح کنم در این‌جا که سحابی را بسیار دوست دارم و برای‌اش بسیار احترام قائل‌ام، امّا:
- در این نامه آمده است: «هر‌گونه حرکتِ جنبشِ فعلی به سمتِ خشونت، به ضررِ ایران، مردمانِ آن و خودِ جنبشِ سبز است. چرا‌که وقتی حرکت خشونت‌آمیز شود، جناحِ غالب و قاهر دستِ بالا را خواهد داشت و آن‌ها برنده‌ی بازیِ خشونت خواهند بود.»
چرا؟ آیا واقعن این‌گونه خواهد بود؟ آیا دقّت در انقلاب‌های گوناگونِ رخ‌داده در جای‌جایِ جهان و حتّا تجربه‌ی انقلابِ پیشینِ مردمِ ایران، ما را به همین نتیجه می‌رساند که پیرِ با‌تجربه‌ی سیاستِ ایران گرفته است؟ آیا هر‌جا کار به خشونت کشیده، حکومت «برنده‌ی بازی» بوده؟ لااقل من این‌طور فکر نمی‌کنم. تجربه‌های پیروز شدنِ جنبش‌های انقلابی در آمریکا، فرانسه، روسیه، ایران و ... مرا به این نتیجه می‌رساند که شکست، سرنوشتِ محتومِ جنبش‌های انقلابی (حتّا اگر کار به خشونت بکشد،) نیست. هست؟
- نیز نوشته‌اند: «امّا بالا‌تر از آن، بر فرض، خشونت به پیروزی هم منجر شود، تجربه‌ی تاریخِ جهان و خودِ ایران نشان داده است که خشونت عواقبِ مثبتی ندارد و آن‌ها که با خشونت پیروز می‌شوند، خود وقتی حاکم می‌شوند، دست به سر‌کوب و خشونت و حذفِ مخالفان و منتقدان می‌زنند و این دورِ باطل هم‌چنان ادامه پیدا می‌کند.»
اوّلن نمی‌دانم وقتی آقای سحابی می‌گویند: «آن‌ها که با خشونت پیروز می‌شوند، خود وقتی حاکم می‌شوند، دست به سر‌کوب و خشونت و حذفِ مخالفان و منتقدان می‌زنند»، شقِّ دیگرِ این افراد را چه‌کسانی می‌دانند. روشن‌تر بپرسم: چه افرادی - اکنون، در دنیا- دست به «سر‌کوب و خشونت و حذفِ مخالفان و منتقدان» نمی‌زنند؟ موردِ خاصّی به ذهنِ من نمی‌آید. نمی‌خواهم منکرِ تفاوت‌های بسیار زیاد میانِ حکومت‌ها و حاکمان و دولت‌ها و دولت‌مردان با هم شوم امّا در دنیا - کم‌و‌بیش- تمامِ حکومت‌ها و دولت‌ها دست به سر‌کوب و خشونت و حذفِ مخالفان و منتقدان می‌زنند، چه با خشونت به قدرت رسیده باشند، چه بی آن. ثانیَن، فرض می‌کنیم که در دنیا حکومت‌ها و دولت‌هایی هستند که دست به سر‌کوب و خشونت و حذفِ مخالفان و منتقدان نمی‌زنند. آیا در سابقه‌ی تشکیلِ چنین حکومت‌ها و دولت‌هایی هم، نشانی از انقلاب - ولو خونین- دیده نمی‌شود؟ بالاخره یک جایی حکومت‌ها و دولت‌ها باید (فرض می‌کنیم فقط، فرضِ محال که محال نیست.) دست از سر‌کوب و خشونت و حذف برداشته باشند دیگر؟ بنا‌بر‌این هیچ دلیلی ندارد که قطعن «این دورِ باطل هم‌چنان ادامه پیدا» کند. دارد؟
(تأیید می‌کنم البتّه، «تجربه‌ی تاریخِ جهان و خودِ ایران» نشان داده است که معمولن - و نه عمومن- بعد از انقلاب‌ها، خشونت از نهادِ حکومتِ قبلی به نهادِ حکومتِ [تا دیروزِ پیروزی] انقلابی سرایت کرده است، همین. گمان می‌کنم مشکلِ به‌کار‌گیریِ سر‌کوب و خشونت و حذف از سویِ حکومت‌ها و دولت‌ها به این بر‌نمی‌گردد که با خشونت به قدرت رسیده‌اند یا نه، بلکه به چه‌گونگیِ وضعیّتِ توازن و تعادلِ قوای اجتماعی و سیاسی میانِ نهادِ حکومت یا دولت و نیرو‌های اجتماعیِ نظارت‌کننده و کنترل‌کننده‌ی آن بر‌می‌گردد.)
- نیز: «افرادِ آگاه و ناظرانِ با‌تجربه و عمق‌نگر به‌خوبی می‌دانند که الآن نه سالِ 42 است که حاکمیّت بتواند جنبشِ اعتراضِ مسالمت‌آمیزِ مردم را سر‌کوب و نا‌بود کند و نه سالِ 56 است که مردم و جامعه از یک سو و دولت و حاکمیّت از سویِ دیگر در شرایطِ یک انقلاب قرار داشته باشند ... .»
به نظر می‌رسد تکلیفِ آقای سحابی با خود‌َش مشخّص نیست! در جای‌جایِ همین نامه صفتِ «سر‌کوب‌گر» را برای موصوفِ «حکومت» یا واژه‌ها و مفاهیمی از این دست به‌کار‌می‌برد، از فعلِ «سر‌کوب‌کردن» برای برخی اعمال و افعالی که از حکومت سر‌می‌زند، استفاده می‌کنند، آن‌وقت در این پاراگراف می‌گویند: « الآن نه سالِ 42 است که حاکمیّت بتواند جنبشِ اعتراضِ مسالمت‌آمیزِ مردم را سر‌کوب و نا‌بود کند ...»! حتّا اگر این همه تناقض در چند صفحه نوشته‌ی آقای سحابی هم نبود، بازهم این پرسشها مطرح است که: «مگر حکومت تاکنون (که جنبش تنها و تنها «اعتراضِ مسالمت‌آمیز» کرده،) چه برخوردی با مردم داشته است؟ اگر نامِ این برخورد‌ها سر‌کوب نیست، پس چیست؟ مگر در 25 خرداد مردم جز سکوت کاری کردند که کشته دادند؟ مگر در ماهِ حرامِ محرّم و روزِ عاشورا (یک - و شاید تنها روزِ ملّی، مذهبی، رسمی، مردمی و ...) ...؟ روزی مناسب‌تر از این وجود دارد آیا - آقای سحابی!- برای این‌که مردم اعتراضِ مسالمت‌آمیز کنند و کشته و مجروح و ... ندهند؟ ...» یا شاید هم من دارم «با دادنِ تحلیل‌های تند و اغراق‌آمیز و احساسی، بر تنورِ احساسات آتش» می‌ریزم و این اتّفاقات که افتاده، اسم‌اش «ناز کردن» بوده، نه سر‌کوب!
گذشته از این، چه‌کسی می‌گوید (و به چه دلیل) «مردم و جامعه» و «دولت و حاکمیّت» در شرایطِ یک انقلاب قرار ندارند یا در آینده‌ای نزدیک قرار نمی‌گیرند؟ مشروعیّتِ دولت و حکومت و نظام در نگاهِ مردم زیرِ سؤال رفته است، این معنی‌اش چیست؟ چه می‌گویید آقای سحابی؟ از کدام مردم و جامعه و از کدام دولت و حاکمیّت سخن می‌گویید که شما را به این نتیجه می‌رساند که: «انقلاب در ایرانِ فعلی، نه شدنی‌ست و نه درست»؟ و کو «نتایجِ بهتر و ماندگار‌تر» بعد از 31 سال حرکتِ اصلاحیِ مسالمت‌آمیز؟ مردم به‌پا خاسته‌اند، آقای سحابی!، «صدایِ انقلابِ»‌شان را بشنوید!
- و: «جامعه‌ی ایران، جامعه‌ی متکثّری‌ست.»
عجب! پس دانستیم که « جامعه‌ی ایران، جامعه‌ی متکثّری‌ست»!!! چه بگویم؟ مگر قرار بود جامعه‌ی نا‌متکثّری باشد؟ مگر دیگر جوامعِ دنیا در دیگر کشور‌های دنیا نا‌متکثّر‌ند که حالا ما متکثّر‌یم؟ بگذریم... . چه بگویم؟
تعارضِ دو‌قطبی ایجاد شده است آقای سحابی؛ فقط نباید اجازه داد دیدِ ما در تشخیصِ قطب‌های این تعارض (هیچ‌کدام از دو قطب) به انحراف کشیده شود. و نیز باید از زمان و خیلی چیز‌های دیگر درست استفاده کرد تا قطبِ مردمِ این تعارضِ دو‌قطبی، توانِ این را بیابد که - در زمانی که باید- کنش‌های سازنده‌ی خود را نیز بروز دهد (می‌شود آیا؟ من بر این‌ام که: آری.) ما تنها به‌دنبالِ «نه» گفتن نیستیم و پروژه‌ی انقلابی نیز در همه‌ی لحظاتِ خود، لزومن این‌گونه نیست.

بازیِ «سیاست» (چنان‌چون هیچ بازیِ دیگر) بازی‌ای یک‌سویه نیست. بگذریم از این‌که ما، مردمِ ایران، برای سال‌های متمادی، در واقع، خودِ‌مان را بازی داده بودیم. در بازی [-ِ غیرِ‌یک‌سویه‌!] هیچ عاقلانه نمی‌نماید که تصمیم بگیریم و بگوییم: «حریف هر بازی‌ای که کرد، ما همین و فقط همین بازی را انجام می‌دهیم.» مبارزه و اعتراضِ مسالمت‌جویانه یک (یا یک مجموعه) بازیِ ممکن است؛ یک روش. و روش قداست ندارد. در یک بازی، این‌که ما چه بازی‌ای انجام می‌دهیم، خیلی - تأکید می‌کنم: خیلی- بستگی دارد به این‌که حریف چه بازی‌ای می‌کند. از پیش نمی‌توان تعیین کرد این را که: اگر حریف نازِ‌مان کرد، این کار را می‌کنیم، اگر سیلی زد، همین کار را می‌کنیم، اگر باتوم زد، همین کار را می‌کنیم، اگر گلوله زد، همین کار را می‌کنیم، اگر تجاوز کرد، همین کار را می‌کنیم، اگر با ماشین و مینی‌بوس و - شاید بعد‌ها- تانک و ... از رویِ‌مان رد شد، همین کار را می‌کنیم و ... خیلی مضحک می‌نماید! انگار خودِ‌مان را گیر آورده باشیم! هر بازی‌ای، پاد- بازی‌ای دارد. بی‌چاره ما که باید چون حافظ بگوییم: «تا چه بازی رخ نماید، بیدقی خواهیم راند...» ولی فرض کن خودَ‌ت را وقتی که حریف‌ات این را می‌داند و حرکتی می‌کند که لازم است مثلن اسبی برانی، امّا چه می‌شود کرد که گفته‌ای بیدقی خواهی راند؟! بد‌تر از این، فرض کن حتّا می‌توانی بیدقی برانی و دفعِ‌شرّی - حدودن- بکنی، امّا حریف به‌یک‌باره قوانینِ شطرنج را زیرِ پا گذاشته و با دست و پا و مشت و لگد و چنگ و دندان و باتوم و گازِ اشک‌آور و فلفل و گلوله و ماشین‌هایی که آدم است آسفالتِ‌شان و کهریزک و ... می‌افتد به جان‌ات و تو هم‌چنان در این اندیشه که بیدقی خواهی راند!!! «چه فکرِ نازکِ نم‌ناکی!» تازه، دمِ حافظِ بد‌بخت گرم که نگفته کدام بیدق‌اش را خواهد راند! نه آقایان، بس کنید دیگر! چشم‌ها را باز کنید! «از پشتِ شیشه‌ها به خیابان نظر کنید!/خون را به سنگ‌فرش ببینید!...»
به تمامِ این دلایل است که - به نظر می‌رسد- بازی‌ای یک‌سر دیگر‌گون در حالِ آغاز شدن است. اگر «راست‌روی در حرکت از بالای اصلاح» گُلی به سرِ‌مان نزد (که نزد؛ هر‌چند بی‌فایده هم نبود و قطعن جنبشِ سبز - اگر‌چه تا‌حدودی فقط- مدیونِ همان دوره - و البتّه نه مدیونِ آن سیاست- است)، بازی‌ای دیگر می‌تواند بزند (اگر بشناسیم‌اش). دوست نداشتیم و نداریم این بازی به خشونت کشیده شود و تا آن‌جا که بتوانیم و جای امید باقی بماند، باید تلاش کنیم - به‌عنوانِ یک وظیفه حتّا- که این‌گونه نشود، امّا ... شاید، شاید، شاید روزی - که چندان دور به نظر نمی‌رسد- برسد که رو به شما، بزرگانِ واقعن محترمِ‌مان کنیم و بگوییم: «افسوس... امّا چاره‌ای نیست گویا؛ بازی آغاز شده است. باید بازی کرد؟ نه؟»

«به‌زادِ گلستانی»
دیِ 88