۱۳۸۶ خرداد ۸, سه‌شنبه

از آزادی تا عشق ...

آزای من
مدتها تورا حفظ کردم
همچون مرواریدی گرانبها.

آزادی من
تو بودی که مرا یاری دادی
تا بند قایق را بگشایم
برای رفتن به مکانی ناشناخته
برای رفتن تا به انتهای
جاده های اقبال.
تا در خیال بچینم
گلی روییده بر هلال ماه را.

آزای من
در برابر اراده ی تو
روح من مطیع و رام بود

آزادی من
برایت همه چیزم را دادم
حتی آخرین پیراهنم را
وطنم را ترک کردم
و بهترین دوستانم را از دست دادم

آزادی من
به من اموختی که
حتی تنهایی را دوست بدارم
و لبخند بزنم
پس از پایان
هر واقعه زیبا.
و مرا محافظت کردی
آنگه که گوشه ای پنهان شدم
برای مرهم نهادن بر زخم ها.

آزادیم
تو را ترک گفتم
در شبی ازماه دسامبر
رها کردم
جاده های دور افتاده را
که با هم می پیمودیم.
آنگاه که بی هیچ تردید
با دست و پای بسته
به توخیانت کردم
و رفتم به سوی
زندان عشق
و زندان بان زیبایش.

ترانه ای از ژرژ موستاکی خواننده فرانسوی